خیلی خیلی سخته 6ماه گذشت چه سخت هم گذشت بعد از چهارشنبه 18مرداد 6ماه گذشت تا دوباره 18بهمن چهارشنبه اومد من این روزها برام سخت میگذره با هر تلنگری گریه میکنم توی تقویم من و بابا زمانی که تو شکم مابودی علامت زدیم دور تاریخ عید غدیر وایام 22بهمن وقتی تو 3ماهته و 6ماهته بریم سفر تو 3ماهگی ببریمت پیش مامان بزرگت بوشهر یه فاتحه بدیم و 22بهمن هم پسرگلمو ببریم شیراز برف بازی .بوشهر که رفتیم اما تو نبودی و حالمو عوض هم نکرد و حالا 22بهمن داریم میریم شیراز خدامیدونه من چقدر داغونم از نبودت اما چه کارکنم نابود شدم الان که دارم برات مینویسم چمدونم چندساعت بازه و دلم نمیاد جمعش کنم و دوست داشتم بودی که ساک لباس هاتو میبستم اما ............. جورابتو ...