محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

صادقانه می گم..فقط تو!مهدی

براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي، براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي، براي همه وقت هايي كه مرا در آغوش گرفتي براي همه وقت هايي كه با من شريك شدي، برای همه وقت هایی که با هم گریستیم   برای همه وقت هایی که همدلم شدی                                                       ...
26 اسفند 1392

می نویسم...

می نویسم تا بدانی : باران ابرها زود گذرند و باران چشم مادر ماندگار تر ! می نویسم تا بدانی : رد پا فانی و رد مهر من سوزنده تر از هر آتش ! می نویسم تا بدانی : اسم ها تکراری ولی یادشان همواره قشنگ ! می نویسم تا بدانی : دوستت دارم و تمام نوشته هایم بهانه ست برای گفتن ” دوستت دارم “های دلم     ...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

تو خاموشی خونه خاموشه شب آشفته گل فراموشه بخواب که امشب پشت این روزن شب کمین کرده رو به روی من تب آلوده تلخ و بی کوکب شب شب غربت شب همین امشب لای لایی من به جای تو شکستم تو نبودی من به سوگ من نشستم از ستاره تا ستاره گریه کردم از همیشه تا دوباره گریه کردم لالالالا آخرین کوکب لباس رویا بپوش امشب لالالالا ای تن تب دار اشکامو از رو گونه هام بردار لالالالا سایه بیدار نبض مهتابو دست من بسپار لای لایی من به جای تو شکستم تو نبودی من به سوگ من نشستم از ستاره تا ستاره گریه کردم از همیشه تا دوباره گریه کردم تو خاموشی خونه خاموشه شب آشفته گل فراموشه بخواب که امشب پشت این روزن شب کمین کرده رو به روی ...
26 اسفند 1392

18بهمن

خیلی خیلی سخته 6ماه گذشت چه سخت هم گذشت بعد از چهارشنبه 18مرداد 6ماه گذشت تا دوباره 18بهمن چهارشنبه اومد من این روزها برام سخت میگذره با هر تلنگری گریه میکنم توی تقویم من و بابا زمانی که تو شکم مابودی علامت زدیم دور تاریخ عید غدیر وایام 22بهمن وقتی تو 3ماهته و 6ماهته بریم سفر تو 3ماهگی ببریمت پیش مامان بزرگت بوشهر یه فاتحه بدیم و 22بهمن هم پسرگلمو ببریم شیراز برف بازی .بوشهر که رفتیم اما تو نبودی و حالمو عوض هم نکرد و حالا 22بهمن داریم میریم شیراز خدامیدونه من چقدر داغونم از نبودت اما چه کارکنم نابود شدم الان که دارم برات مینویسم چمدونم چندساعت بازه و دلم نمیاد جمعش کنم و دوست داشتم بودی که ساک لباس هاتو میبستم اما ............. جورابتو ...
26 اسفند 1392

چهارشنبه بدممیاد

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگي هاي عالم شيشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترين تلنگري ميشكند دلم مي خواهد فر ياد بزنم ولي واژه اي نمي يابم كه عمق دردم را در فرياد منعكس كند فريادي در اوج سكوت كه هميشه براي خودم سر داده ام دلم به درد مي ايد وقتي سر نوشت را به نظاره مينشينم كاش مي شد پرواز كنم پروازي بي انتهاتا رسيدن به ابدييت................... كاش مي شد در ميان هجوم بي رحمانه درد خودم را پيدا كنم نفرين به بودن وقتي با درد همراه است بغض كهنهاي گلويم را ميفشارد به گوشهاي پناه ميبرم كاش اين بار هم كسي اشكهايم را نبيند ...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

                     چقــدر باید بگذرد؟؟ تا مـن در مـرور خـاطراتم وقتی از کنار تــو رد می شم. تنـــم نلــرزد..... بغضــم نگیــرد.....   ...
26 اسفند 1392

دلتنگتم بخدا

گاه دلتنگ می‌شوم  دلتنگتر از همه دلتنگی‌ها گوشه ای می نشینم و می شمارم صدای شکستن ها را نمی دانم من کدام امید را نا امید کرده ام و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگم دلتنگم...    ...
26 اسفند 1392